باران تنهایی

 گریه ام بی صداست


عشق من بی انتهاست

ردپای اشکهایم را بگیر

تا بدانی خانه ی عاشق کجاست
نگاره: ‏گریه ام بی صداست
عشق من بی انتهاست
ردپای اشکهایم را بگیر
تا بدانی خانه ی عاشق کجاست‏
نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 13:56 توسط omid| |

ســـيــگــــــار گــــرون شـــــده تـــــرکــــــ نميکني؟!

گـــــــــفـــــــتــــــــم :

کاش ميدونستي چقدر گـــرونــــ تـــمــــوم شـــد

تـــا ســيـگــاري شـــدم . . .


نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 13:34 توسط omid| |

وقتي خدا دستاشو گذاشت جلوي چشمام

از لا به لاي انگشتاش اينقدر محو ديدن دنيا شدم

كه فراموش كردم كه خدا منتظره تا اسمشو بگم ......

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:27 توسط omid| |

 

وقتی دست شرف دادیم و قول دادیم …

فقط دست تو مردانه بود و قول من !

 
نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت 21:55 توسط omid| |

 

 

گاهی دلم بی هوا ، هوایت را می کند . . .
هوای تو ، تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !

 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:6 توسط omid| |

 

 

 
 
 
 
 
 
از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم .
از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست !

 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:0 توسط omid| |

 

 

آخ نمی گویم

می دانم

زیبایی درد دارد

باید بکوبد دلم به یاد تو...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:31 توسط omid| |

 

 به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من

 

 

می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:27 توسط omid| |

 

خدایا

 خواستم بگویم تنهایم

 اما نگاه خندانت ، مرا شرمگین کرد

 چه کسی بهتر از تــو ؟!


نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:9 توسط omid| |

  تصویر لحظه تنهایی

نوشته شده در یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:23 توسط omid| |

 

 


 

 

بـــه مــن کـــه رســـــيدي ؛

 


چــقدر سـَــرت شــــلوغ شــد

 


ميـــدونســـتم پــاقــدمـــم خــوبـه

 

 


امــــا نــــه ديــــگه ايـــن قـــــد

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:3 توسط omid| |

 


بــــــراي دوبــــاره آمـــدنـــش دعـــا نکـــن ،


شـــايـــد وقتـــي آمـــد ؛


هـــمـــانـــي نبـــاشـــد کـــه رفـــته بـــود

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:33 توسط omid| |

 

دلــم بــــد جور گــرفته

 

بد جور بغــض کــردم

 

کــاش دلــداريم ميــدادي

 

کــ ـ ـ ـ ـاش 

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط omid| |

 


........

 چشمامو میبندم روی پنجه های پام راه میرم حس غریبی دارم دور خودم میچرخم ...میچرخم و میچرخم ..............................اینقدر میچرخم که سرم گیج میره میخندم  بازم میچرخم صدای خنده هام اتاق رو پر کرده درو بستم کسی نمیتونه بیاد تو کسی نمیتونه بیاد و خلوتمو بهم بزنه .........بازم میچرخم میچرخم و میخندم اینقدر میچرخم و میخندم که می افتم زمین و اشکامو پاک میکنم و اونقدر گریه میکنم که هق هق ام بالا میگیره .....صدای گریه هام با صدای فریدون فروغی قاطی میشه ...بلندتر گریه میکنم سرمو محکم میکنم تو بالش و هق هق میزنم صدام نمیره بیرون ...مثل همیشه صدام تو نطفه میمیره و من بازم گریه میکنم ...بالشم خیسه خیسه ...خیس از اشک حسرت من ..حسرت داشتن تو ...خاطراتمون میاد جلو چشمام ...نعشه ام از حضورت توی خاطرم ....گریه میکنم ...فقط گریه ... همه ی لحظه هام میاد جلو چشمام ...چشمام شرم دارن از تموم روزگار .....دستامو میگیرم جلو چشمام میلرزن ...صورتمو محکم میگیرم تو دستام و گریه میکنم .......هق هق ..هق هق ...چه مرتب و منظم  !  خاطرات گذشته خاطراتی که همیشه با منه خاطرات تلخ و شیرین ! خاطراتی که من و تو با هم ساختیمشون ..خاطرات با هم بودن ..با هم  ....با هم ....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ............... چقدر تنها شدم من ....بلند میشم و بازم میچرخم میچرخم اما ایندفعه دور گلایی که از زن دست فروش خریدیم گریه میکنم ... بازم پنجه های پام ...روی پنجه هام وایمیستم و میرقصم ...میخندم ...میچرخم ...گریه میکنم ...می افتم ...یاد روزای با تو بودن داره داغونم میکنه ...روزایی که با تموم تلخیشون واسه ی من شیرین ترین روزا بود ...میگذرم از همشون ....یک هفته ی دیگه به دنیای لعنتی پا میزارم ...گریه ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

به همه فحش میدم توی دلم گلای بالشم بازم آب میخوان آخه خیلی وقته بهشون آب ندادم بازم گریه میکنم .....به زمین و زمان نفرین میکنم کسی رو نمیخواد من و تو بهم برسیم ...گریه میکنم ..میشینم روی صندلی و به پایین زل میزنم ...خاله مهربونه ( همون مورچه ایی که همیشه به حرفام گوش میده ) از اونجا رد میشه...پاهامو میارم بالا و جمع میکنم توی سینم و بهش میگم به حرفام گوش بده اما خاله مهربونه بی تفاوت از اونجا رد میشه ...سرمو میزارم روی زانوهام و بازم گریه میکنم ..آروم تکون میخورم و به تو فکر میکنم به تموم لحظه ها به .. .. به خیابونای ؟.. به  ؟.. به  ؟..به روزای زمستون..به خیابون ..به  ..به لجبازیهای بچگونه ی خودم ..به دفتر ..به نگاهای تو ..به شب بارونی ..به روز بارونی ..به  ..به شمال رفتنای تو که همیشه عذابم میداد و میده ..به روزای سخت افسردگیم ..به تنها موندنام ..به گریه هام .. ..به تموم با تو بودنام ...به تموم سختی هام ..به بیمارستان رفتنم و تنها بودنم تو اون شرایط سخت ..به همه چیز ایمان دارم به همه فکر میکنم به یاد همه چیز افتادم جز خودم ! یاد همه رو زنده کردم جز خودم !

خیلی سخته ازت دل بکنم محمدم من فقط تو رو میخوام به همه ثابت میکنم حس بدی بهم دست میده وقتی بهت دروغ میگم که به این آسونیا ....دل کندن سخته عزیزم مممممممممممممممممممممممممم

میخوام بمیرم محمد جونم ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

مرگ گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ میخوام .

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط omid| |

 

وقتي پرسيد دوســــــــــــــــتش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.

نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ، خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت

تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.


نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط omid| |

  تو  + خاطراتت + چشمانت + دستانت + لبخندت + اشکت

چند نفر به یک نفر ؟!


نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:8 توسط omid| |

  عاشقانه هایی که برایت مینویسم

مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!

یخ میکنند و باید دور ریخت!

فنجـــــانت را بده دوباره پر کنم . . .


نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:7 توسط omid| |

 

 قصه ها بر من گذشتـــــــــــــــــــ تا بدانم کیستمــــــــــــــــــــ

سرگذشتمــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرچه بوده من پشیمان نیستمـــــــــــــــــــ

من اگر سردار عشقمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یا که پاکباخته امـــــــــــــــــــــــــ

سرگذشتم را به دستانــــــــــــــــــــ خودم ساخته امـــــــــــــــــــــ

نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط omid| |


Power By: LoxBlog.Com